محل تبلیغات شما
با تیر و کمان کودکی ام، در کوچه باغ های قدیمی در انبوه درختان باران خورده سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم که عاشق تو شدم! گنجشک بر شانه ام نشست؛ و من شکارچی ماهری شدم از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم. هروقت دلتنگم آواز میخوانم. پرنده می آید، پرنده می نشیند، پرنده را می بویم، پرنده را می بوسم، پرنده را رها میکنم! و چون شکار دیگری میشود کودکی ام را میبینم، در کوچه باغ های قدیمی در کنار دیوار های باران خورده با بوی کاهگل و آواز پرنده به خود می پیچد و

خداراشکر مدتی هست روی پای خود ایستاده‌ام با کسی کار ندارم و خود خود را دریافته ام قصد تغییری بزرگ د

شوقِ وصلم با تو در جهان دیده شده طاقتِ دوری تو در من نهادینه شده شک داشتم تا قبل از این اما اکنون ف

تیر و کمان کودکی...

پرنده ,های ,کودکی ,باران ,خورده ,شکار ,پرنده را ,های قدیمی ,باغ های ,قدیمی در ,کوچه باغ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ظلم و ظالم